نوید شاهد - در قسمتی از کتاب "منصور آسمان" که خاطرات سرلشگر شهید "منصور ستاری" است، می‌خوانید: «اوایل جنگ تحمیلی، منصور ستاری معاون عملیاتی پدافند نیروی هوایی شده بود. در چند عملیات شرکت کرده و از نزدیک با پدافند هوابرد دور و نزدیک جبههِ جنوب آشنا شده بود.»
به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران؛ کتاب «منصور آسمان»، خاطراتی از سرلشکر شهید "منصور ستاری" با قلم شعله جهانگیری از سوی موسسه فرهنگی هنری رسول آفتاب در سال 1398 با شمارگان هزار نسخه و در 86 صفحه به نگارش در آمده و روانه بازار کتاب شده است. در ادامه برشی از این کتاب را می‌خوانید.
برشی از کتاب
گزیده‌ای از متن کتاب

اوایل جنگ تحمیلی، منصور ستاری معاون عملیاتی پدافند نیروی هوایی شده بود. در چند عملیات شرکت کرده و از نزدیک با پدافند  هوابرد دور و نزدیک جبههِ جنوب آشنا شده بود.

ساعت ده صبح قرار بر شروع عملیات بود. آتش بار موشک هاگ، پشت نیروهایی که از طرف شرق حمله می‌کردند نصب شده و هواپیمای دشمن را مورد هدف قرار می‌داد. خورشید وسط آسمان بود و گرمای سوزانش را بر سر و روی رزمندگان می‌پاشید. پیشانی رزمندگان از آن همه عرق، برق می‌زد. به محض این که هواپیماهای عراقی پیدایشان می‌شد، موشک‌های هاگ آنها را سرنگون می‌کردند و شور و هیجانی بین نیروهای رزمنده ایجاد می‌شد.

مدام فریاد الله اكبر نیروها بلند بود. آقا منصور مرتب رادار را کنترل می کرد. از کار نیروهای سایت تمجید کرده و به بچه‌ها روحیه می داد.

- بچه ها شما بی نظیریدا خدا حفظشون کنه، همه‌تون شیرید. ماشاالله به همه‌تون،
چیزی نگذشته بود که اطلاع دادند هواپیماهای عراقی در حال بمباران شدید هستند. بمب ها را می ریزند و فرار می کنند.

آقا منصور مطمئن شد مشکلی پیش آمده، با عصبانیت گوشی را برداشت.

- کریمی! برادر چی شده؟ چرا کارتونو درست انجام نمیدین؟

- قربان! شرمنده. باور بفرمایید دستگاه خنک کنندهِ اتاق کنترل موشک از کارافتاده. نمیدونیم باید چه کار کنیم؟

منصور گوشی را گذاشت و با عجله خودش را به سایت رساند و با ناراحتی و اعتراض به کریمی گفت: «معلوم هست اینجا چه خبره؟! نمی‌بینید بچه‌ها مثل برگ خزون روی زمین می‌ریزن؟ سروان کریمی توضیح بدید.»

- قربان! خدمتون که عرض کردم.

سروان کریمی ناراحت بود و این را می شد از چهره‌اش خواند. با نگاهش به دستگاه خنک کننده اشاره کرد و ادامه داد: «کاری از دستمون ساخته نیست قربان! وقتی دستگاه روشن می‌شه حرارت زیاد بعد از چند دقیقه خاموش می شه، قابل تعمیر هم نیست!»

- چرا؟! چرا قابل تعمیر نیست؟

- حداقل پنج ساعت وقت میره برای تعمیر تازه اگه قطعات یدکی لازم نداشته باشه!

- اگه کسی هواپیما رو ببینه و به شما خبر بده، می‌تونید سریع دستگاه رو روشن کنید و هواپیمای دشمن رو بزنید و بعد هم سریع دستگاه رو خاموش کنید که داغ نکنه؟

لبخندی از سر خوشحالی روی صورت سروان نقش بست و چشم‌هایش برق زد و فوری گفت: «عاليه! عاليه قربان! شما همیشه فکر خلاقانه و راه حل جدید دارین.»

آقا منصور با تأیید سروان، فوری از روی دکل فلزی باد رفت و در ارتفاع هشتاد متری دکل نشست.
چشمانش را تیز کرده بود و تا هواپیماهای عراقی را می دید فریاد می زد و خبر می‌داد. دستگاه کنترل موشک هم باخبر منصور بلافاصله روشن می‌شد و صدای منهدم شدن هواپیماهای دشمن در فضا می‌پیچید.

بعد از انهدام سومین هواپیما، رزمنده ها تکبیر گویان به صرف سایت آمدند و فریاد شادی شان همه جا را پر کرد. حتی بعضی ها از خوشحالی گریه می کردند. منصور هم پیروزمندانه از بالای دکل برای بچه‌ها دست تکان می‌داد.

علاقمندان به تهیه این کتاب می‌توانند با مراجعه به کتابخانه تخصصی ایثار و شهادت شهرستان های استان تهران و یا با شماره تماس 54132240-021 تماس حاصل نمایند.

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده